سلام سلام

 

راستش من خیلی گیجم .هر چی تلاش کردم اینجا به دلم ننشست! بنابراین فعلا اون یکی وبلاگو آپدیت کردم 

اما به مرور تمام مطالب اون وبلاگو میارم اینور .چون به بلاگفا اصلا اطمینانی نیست.از طرفی هم اگر باز اونجا مشکل پیدا کرد منو میتونین اینجا پیدا کنید

sahmemaan.blogfa.com

و بلاخره تعیین جنسیت

ببرای اولین بار با همسری رفتیم داخل اتاق سونو.اینقدر ذوق زده شده بود که همش میگم کاش اون لحظه ک رو تخت بودم ازش فیلم میگرفتم.حیف شد.

آقای دکتر خیلی مهربون و با حوصله بود.پرسید جنسیتو که میدونین؟ من و همسر همزمان گفتیم نهههه.دکتر که فهمید حسابی منتظریم یک خنده شیطنت امیزی کرد و برای اذیت کردنه ما هیچی نگفت.هر دومون چشم دوخته بودیم به لبای دکتر تا تکون بخوره انگار که یک دقیقه طول کشید واسم سکوتش ولی اینطور نبود.تا اینکه گفـــت بچتون پسره . . . سریع رومو کردم سمته همسری که نیم خیز شده بود و چشماشو ریز کرده بود و تو مانیتورو با دقت نگاه میکرد.بعله نیشش اصلا جمع نمیشد که نمیشد . . .

اینگونه بود که خبر ورود ششمین نوه پسریه مامانم سریع پیچید و تلفن پشت تلفن.از همه جالبتر عکس العمله مامانم بود اینقدر پشت تلفن خوشحال بود و با صدای بلند ابراز شادی میکرد که متاسفانه باز هم حیف شد که صداشو ضبط نکردم


من و کودک درونم

امروز هجده هفته و یک روزمه یا به عبارتی 4 ماه و شش روز :) تمام فکر و ذکرمون شده این کوچولوی بند انگشتی. تقریبا هر شب دارم خوابه کوچولومونو میبینم.همسر که به قدری دیونه بچست که نمیدونم ایا بعد از تولده بچه به من مثل قبل توجه میکنه یا نه؟ :دی

خوب همونطور که این خانوم یا آقای بند انگشتی منو اذیت میکنه و همش کمر درد دارم بنده هم درپی تلافی توی هفته گذشته خیلی اذیتش کردم.چطوری؟با حال و هوای ابریه دلم و اشکم که دمه مشکم بود!

هر روز کلی خداروشکر میکنم به خاطر فصل پاییز و انارهای قرمز و ترشش هووووووم.دون میکنم و نمک میپاشم و همراه کودک درون عزیزم اینقد میخوریم ک حس میکنم فشارمون داره میوفته. اگه خدا بخواد سه شنبه جنسیتش مشخص میشه و دیگه با خیاله راحت میتونیم دنباله اسم بگردیم و خریداشو کم کم شروع کنیم.اگه دختر باشه ک تقریبا اسمشو انتخاب کردیم ولی اسمه پسرا خیلی جالب نیستن و اصلا حتی اولویتی هم تو ذهنم نیست ! خدایا خدایا فقط سالم باشه همین دیگه هیچی مهم نیست . . .


این هم گوشه ایی از کارهای یک پدر عاشق هنگام رانندگی . . . یه نگاه به مسیره روبه روش و یه نگاه به پاپوشای بند انگشتی


ایشون بنده هستم

همه گفتن سه ماهت که تموم بشه دیگه تهوع نداری.یکی دیگه گفت اولین تکونو که بخوره دیگه تهوع قطع میشه.یه جا دیگه نوشته بود 4 ماهگی تموم میشه. امروز 4 ماه و یک روزمه و صبح ها همچنان این وضعیت منه . . .

از روزهای زندگی

دو هفته کامل مامان اینا اومدن پیشم و حسابی دلی از دلتنگی دراوردیم و با میترا و حسین حسابی خوش گذروندیم  و مراسم سالگرد پدربزرگم و عقد خاله کوچیکه رو با حاشیه های فراوانش پشت سر گذاشتیم.مامان عزیز تر از جانم در یک سری از این حاشیه ها که به من مربوط میشد مثل کوه پشتم بود و زبونه شخصه خاصی رو که زیادی حرف بیخود میزد رو کوتاه کرد و بنده هم حسابی کیف کردم.انشالله سایش همیشه بالای سرم باشه . مامان و بابا اینا دیروز صبح جمعه رفتن و دلگیرترین جمعه عمرمو همراه با اشک فراوان پشت سر گذاشتم و همسر طفلی هم هی بهم قول میداد که تا دو ماه دیگه ببرتم بندر و غصه نخورم و . . . انشالله همیشه سالم باشن همشون.

از حال و هوای بارداری اگه بخوام بگم الان تو هفته 16 هستم و روزها تندتر از همیشه میگذره و نی نی کوچولو هم روز به روز بزرگتر میشه و ترس و واهمه من هم بیشتر و بیشتر! واسه سونوی هفته 12 خیلی هیجان داشتیم و منتظر بودیم جنسیت نی نی مشخص بشه کــــــه معلوم نشد و همچنان تو خماری هستیم.حالت تهوعا همچنان سر جاشون هستن و ذره ایی که بهتر نشده هیچ هر روز که از خواب پا میشم منتظر مواجه شدن با یه بلای جدیدم یه روز کمر درده شدید و یک روز هم خون دماغ شدن!اگه خدا بخواد نی نی هم مثل مامانش اسفند ماهی میشه