از روزهای زندگی

دو هفته کامل مامان اینا اومدن پیشم و حسابی دلی از دلتنگی دراوردیم و با میترا و حسین حسابی خوش گذروندیم  و مراسم سالگرد پدربزرگم و عقد خاله کوچیکه رو با حاشیه های فراوانش پشت سر گذاشتیم.مامان عزیز تر از جانم در یک سری از این حاشیه ها که به من مربوط میشد مثل کوه پشتم بود و زبونه شخصه خاصی رو که زیادی حرف بیخود میزد رو کوتاه کرد و بنده هم حسابی کیف کردم.انشالله سایش همیشه بالای سرم باشه . مامان و بابا اینا دیروز صبح جمعه رفتن و دلگیرترین جمعه عمرمو همراه با اشک فراوان پشت سر گذاشتم و همسر طفلی هم هی بهم قول میداد که تا دو ماه دیگه ببرتم بندر و غصه نخورم و . . . انشالله همیشه سالم باشن همشون.

از حال و هوای بارداری اگه بخوام بگم الان تو هفته 16 هستم و روزها تندتر از همیشه میگذره و نی نی کوچولو هم روز به روز بزرگتر میشه و ترس و واهمه من هم بیشتر و بیشتر! واسه سونوی هفته 12 خیلی هیجان داشتیم و منتظر بودیم جنسیت نی نی مشخص بشه کــــــه معلوم نشد و همچنان تو خماری هستیم.حالت تهوعا همچنان سر جاشون هستن و ذره ایی که بهتر نشده هیچ هر روز که از خواب پا میشم منتظر مواجه شدن با یه بلای جدیدم یه روز کمر درده شدید و یک روز هم خون دماغ شدن!اگه خدا بخواد نی نی هم مثل مامانش اسفند ماهی میشه